داروهای ضدافسردگی از دههی ۱۹۵۰ در دسترس بودهاند، اما تا اواخر دههی ۱۹۸۰، یعنی زمانی که داروی پروزاک وارد بازار شد، بهطور گسترده تجویز نمیشدند. در همین ابتدا باید بگویم که پروزاک و بسیاری دیگر از داروهای روانپزشکی که در سالهای اخیر توسعه یافتهاند، در بهبود زندگی—و گاه نجات جان انسانها—نقشی تعیینکننده داشتهاند. پیش از آنکه پزشکان در سال ۱۹۸۷ تجویز پروزاک را آغاز کنند، عمدتاً با داروهایی موسوم به «ضدافسردگیهای نسل اول» کار میکردند. این داروها، با وجود آنکه در بسیاری موارد مؤثر بودند، عوارض جانبی سخت و طاقتفرسایی ایجاد میکردند و در صورت مصرف بیشازحد، میتوانستند مرگبار باشند و این مسئله، هنگام درمان بیماران در معرض خودکشی، فاجعهبار بود.
با ورود پروزاک، و بلافاصله پس از آن، ظهور گروهی از داروهای نسل دوم، ورق برگشت؛ داروهایی که افسردگی را کاهش میدادند و در عین حال عوارض جانبی خفیفی داشتند. ناگهان، مصرف دارو برای بهبود خلقوخو، به گزینهای کمخطر و در دسترس تبدیل شد.
جای شگفتی نیست که این داروها بهسرعت فراگیر شدند. در سال ۱۹۸۷، تنها ۳۷ درصد از افرادی که برای افسردگی تحت درمان بودند، داروی ضدافسردگی دریافت میکردند. این عدد تا سال ۲۰۱۵ به ۸۱ درصد رسید. در همین بازهی زمانی، میزان مراجعه به رواندرمانی برای درمان افسردگی، حدود ۲۰ درصد کاهش یافت.
چه عواملی باعث شکلگیری این دو روند شدند؟ نخست، بهاحتمال زیاد، داروهای ضدافسردگی برای برخی بیماران آنقدر مؤثر بودند که دیگر نیازی به رواندرمانی احساس نمیکردند. دوم، باید اذعان کرد که شرکتهای بیمهگر بسیار بیشتر تمایل دارند هزینهی دارو را پوشش دهند تا جلسات گاه پرهزینهی رواندرمانی را.
در کنار این دو توضیح، میخواهم احتمال سومی را هم مطرح کنم؛ رواج داروهایی ایمن و مؤثر برای درمان افسردگی، و همچنین برای کاهش اضطراب، بهبود خواب، یا تقویت تمرکز، نگرش فرهنگی ما را نسبت به رنج احساسی دگرگون کرده است. جایی در میانهی این مسیر، بهجای آنکه ناراحتیهای روانی را تجربههایی درخورِ کشف، درک و تأمل بدانیم، بهتدریج آموختهایم که میتوان با مداخلههای شیمیایی، آنها را مهار یا دفع کرد. آمارها نیز این فرضیه را تأیید میکنند: از اوایل دههی ۲۰۰۰، داروهای ضدافسردگی همپای داروهای کنترل فشار خون و کلسترول، به یکی از پرنسخهترین داروها در ویزیتهای سرپایی بزرگسالان بدل شدهاند.
باید تأکید کنم: هیچ تردیدی نیست که داروهای روانپزشکی از شدت رنج انسانها میکاهند اما هیچ درمانگر مسئول و آگاهی، این داروها را با وعدهی حل تمام مشکلات زندگی یا کسب شادی تجویز نمیکند، زیرا چنین چیزی ممکن نیست. با این حال، نمیتوانم نگران این مسئله نباشم که فراگیری استفاده از داروهای تغییردهندهی خلقوخو، با این تصور همراه شده باشد که شاید، و حتی باید، بتوانیم خودمان و فرزندانمان را از این حقیقت گریزناپذیر که رنج احساسی بخشی از انسان بودن است، مصون نگاه داریم.
اما تصور نمیکنم که گسترش سریع داروهای روانپزشکی، بهتنهایی بتواند توضیح دهد که چرا تا این اندازه در برابر ناراحتیهای روانی بیتاب و ناآرام شدهایم.
پس بیایید به سراغ عامل دوم برویم: صنعت سلامت.