PDF کامل زندگی عاطفی نوجوانان

 

برای خرید و دریافت لینک دانلود کتاب، لطفاً ایمیل معتبر وارد کنید.
پس از پرداخت از طریق درگاه بانک، لینک دانلود بلافاصله برای شما ایمیل می‌شود.



مبلغ قابل پرداخت:
66,000 تومان


زندگی احساسی نوجوانان – مقدمه – بخش 3

داروهای ضدافسردگی از دهه‌ی ۱۹۵۰ در دسترس بوده‌اند، اما تا اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، یعنی زمانی که داروی پروزاک وارد بازار شد، به‌طور گسترده تجویز نمی‌شدند. در همین ابتدا باید بگویم که پروزاک و بسیاری دیگر از داروهای روان‌پزشکی که در سال‌های اخیر توسعه یافته‌اند، در بهبود زندگی—و گاه نجات جان انسان‌ها—نقشی تعیین‌کننده داشته‌اند. پیش از آن‌که پزشکان در سال ۱۹۸۷ تجویز پروزاک را آغاز کنند، عمدتاً با داروهایی موسوم به «ضدافسردگی‌های نسل اول» کار می‌کردند. این داروها، با وجود آن‌که در بسیاری موارد مؤثر بودند، عوارض جانبی سخت و طاقت‌فرسایی ایجاد می‌کردند و در صورت مصرف بیش‌ازحد، می‌توانستند مرگ‌بار باشند و این مسئله، هنگام درمان بیماران در معرض خودکشی، فاجعه‌بار بود.
با ورود پروزاک، و بلافاصله پس از آن، ظهور گروهی از داروهای نسل دوم، ورق برگشت؛ داروهایی که افسردگی را کاهش می‌دادند و در عین حال عوارض جانبی خفیفی داشتند. ناگهان، مصرف دارو برای بهبود خلق‌وخو، به گزینه‌ای کم‌خطر و در دسترس تبدیل شد.

جای شگفتی نیست که این داروها به‌سرعت فراگیر شدند. در سال ۱۹۸۷، تنها ۳۷ درصد از افرادی که برای افسردگی تحت درمان بودند، داروی ضدافسردگی دریافت می‌کردند. این عدد تا سال ۲۰۱۵ به ۸۱ درصد رسید. در همین بازه‌ی زمانی، میزان مراجعه به روان‌درمانی برای درمان افسردگی، حدود ۲۰ درصد کاهش یافت.
چه عواملی باعث شکل‌گیری این دو روند شدند؟ نخست، به‌احتمال زیاد، داروهای ضدافسردگی برای برخی بیماران آن‌قدر مؤثر بودند که دیگر نیازی به روان‌درمانی احساس نمی‌کردند. دوم، باید اذعان کرد که شرکت‌های بیمه‌گر بسیار بیشتر تمایل دارند هزینه‌ی دارو را پوشش دهند تا جلسات گاه پرهزینه‌ی روان‌درمانی را.

در کنار این دو توضیح، می‌خواهم احتمال سومی را هم مطرح کنم؛ رواج داروهایی ایمن و مؤثر برای درمان افسردگی، و همچنین برای کاهش اضطراب، بهبود خواب، یا تقویت تمرکز، نگرش فرهنگی ما را نسبت به رنج احساسی دگرگون کرده است. جایی در میانه‌ی این مسیر، به‌جای آن‌که ناراحتی‌های روانی را تجربه‌هایی درخورِ کشف، درک و تأمل بدانیم، به‌تدریج آموخته‌ایم که می‌توان با مداخله‌های شیمیایی، آن‌ها را مهار یا دفع کرد. آمارها نیز این فرضیه را تأیید می‌کنند: از اوایل دهه‌ی ۲۰۰۰، داروهای ضدافسردگی هم‌پای داروهای کنترل فشار خون و کلسترول، به یکی از پرنسخه‌ترین داروها در ویزیت‌های سرپایی بزرگسالان بدل شده‌اند. 

باید تأکید کنم: هیچ تردیدی نیست که داروهای روان‌پزشکی از شدت رنج انسان‌ها می‌کاهند اما هیچ درمانگر مسئول و آگاهی، این داروها را با وعده‌ی حل تمام مشکلات زندگی یا کسب شادی تجویز نمی‌کند، زیرا چنین چیزی ممکن نیست. با این حال، نمی‌توانم نگران این مسئله نباشم که فراگیری استفاده از داروهای تغییردهنده‌ی خلق‌وخو، با این تصور همراه شده باشد که شاید، و حتی باید، بتوانیم خودمان و فرزندانمان را از این حقیقت گریزناپذیر که رنج احساسی بخشی از انسان بودن است، مصون نگاه داریم.

اما تصور نمی‌کنم که گسترش سریع داروهای روان‌پزشکی، به‌تنهایی بتواند توضیح دهد که چرا تا این اندازه در برابر ناراحتی‌های روانی بی‌تاب و ناآرام شده‌ایم.
پس بیایید به سراغ عامل دوم برویم:
صنعت سلامت.

زندگی احساسی نوجوانان – مقدمه – بخش 2

در نوجوانان، قدرت هیجانات نه یک اختلال است و نه نشانه‌ای از بیماری؛ بلکه بخشی طبیعی و ضروری از شخصیت آن‌ها به شمار می‌رود. این مسئله همواره حقیقت داشته است، اما به نظر می‌رسد که در روزگار ما، کمتر از گذشته مورد درک و توجه قرار می‌گیرد. به‌ویژه در دهه‌ی گذشته، ما شاهد تغییری چشمگیر در شیوه‌ی اندیشیدن و سخن گفتن درباره‌ی احساسات، به‌طور عام، و درباره‌ی هیجانات شدید و گاه ناآرام نوجوانان، به‌طور خاص، بوده‌ایم.

اگر بخواهم بی‌پرده سخن بگویم، باید بگویم که در جایی از مسیر، ما از «ناراحت بودن» ترسیدیم.

نخستین بار که حدود سی سال پیش مجوز فعالیت روان‌درمانی‌ام را دریافت کردم، در دل نظام آموزشی‌ تربیت شده بودم که طیفی کامل از احساسات انسانی—از خوشایندترین تا ناخوشایندترین آن‌ها—را بخش ناگزیر، پذیرفتنی و ارزشمند تجربه‌ی انسان می‌دانست.
در آن دوره، آموخته بودم که به هیجانات نوجوانان با نگاهی دقیق، آرام و عاری از ترس بنگرم. روان‌درمانی برای من همواره تلاشی مشترک میان من و نوجوان بوده است؛ تلاشی برای آن‌که بتوانیم با کنجکاوی و همراهی، دنیای درونی او را بشناسیم و درک کنیم.
ما در این مسیر، بر این باور نانوشته تکیه داریم که هر احساسی معنایی در خود دارد؛ که حتی هیجاناتی مانند خشم، ناامیدی، اندوه، اضطراب و احساسات دشوار دیگر، به‌دلیلی پدید آمده‌اند—هرچند گاهی این دلایل پنهان یا مبهم باشند.

بدیهی‌ست که من وظیفه دارم به نوجوان کمک کنم حال بهتری داشته باشد، اما هدف اصلی ما نه فقط رسیدن به آرامش، بلکه دستیابی به بینش و خودشناسی عمیق‌تر است. هنگامی که نوجوان بفهمد دقیقاً چه احساسی دارد و ریشه‌ی آن احساس چیست، ناگهان با انتخاب‌هایی روبه‌رو می‌شود که تا پیش از آن برایش وجود نداشت.

این نکته برای من همواره یک اصل بنیادین بوده است. هرگز به درستی و ارزش آشکار کردن احساسات، حتی احساسات نگران‌کننده یا ناپذیرفتنی، در فضای امن اتاق درمان، تردید نداشته‌ام. اما در این سال‌ها که در مطب خود، شاهد روند کشف، درک و پذیرش احساسات در نوجوانان بوده‌ام، و نیز دیدن این‌که چگونه همین روند، آرامشی واقعی و سزاوار به آن‌ها می‌بخشد، احساس کرده‌ام که فرهنگی که در آن زندگی می‌کنیم، به‌آهستگی در حال تغییر است.

بیست سال پیش، همچنان خود را بخشی از جامعه‌ای می‌دیدم که، هرچند گاه با بی‌میلی، می‌پذیرفت که احساسات دردناک، بخشی از زندگی‌اند. اما امروز، بیش از هر زمان دیگری، این پرسش ذهنم را مشغول کرده است که چگونه «احساس ناراحتی» به حالتی روان‌شناختی بدل شده است که باید از آن پیشگیری کرد، یا دست‌کم، آن را هرچه زودتر از میان برداشت. چه شد که به این‌جا رسیدیم؟ چگونه شد که جنبه‌هایی بنیادی از تجربه‌ی انسانی، دیگر پذیرفته‌شده نیستند؟

پاسخ قطعی برای این پرسش ندارم، اما گمان‌هایی دارم. از زمان آموزش من تاکنون، سه روند فرهنگی و اجتماعی پدید آمده‌اند که شاید بتوانند بخشی از این تغییر نگرش نسبت به ناراحتی روانی را توضیح دهند؛ نخست، فراگیر شدن داروهای روان‌پزشکی مؤثر؛ دوم، گسترش صنعت سلامت و بهزیستی؛ و سوم، افزایش فزاینده‌ی شمار نوجوانانی که با اختلالات روانی دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

اجازه دهید به‌نوبت، هر یک از این عوامل را بررسی کنیم.

زندگی احساسی نوجوانان – مقدمه – بخش 1

در ژوئن سال ۲۰۲۱، تماسی از دوستی دریافت کردم که از دوران راهنمایی با او آشنا بودم. پس از مدتی گپ‌وگفت کوتاه درباره‌ی آنچه در زندگی و خانواده‌های‌مان گذشته بود، لحظه‌ای مکث کرد و گفت که دلیل مشخصی برای تماسش دارد. سپس ادامه داد: نگران پسرم، ویل هستم. می‌خواهم اگر اجازه بدهی، چیزی را با تو در میان بگذارم.

پیش از آن‌که پاسخی بدهم، به یاد آوردم که پسرش ویل، مانند دختر بزرگ‌تر من، در آستانه‌ی ورود به سال آخر دبیرستان بود. گفتم که البته، حتماً بگو.

چند هفته پیش متوجه شده‌اند که شرکت همسرش قصد دارد آن‌ها را به شهر دیگری منتقل کند. قرار است در پایان تابستان اسباب‌کشی کنند، و ویل از این بابت کاملاً به‌هم ریخته است. او دلبسته‌ی دوستان و مدرسه‌اش در شهر کنونی است و نمی‌تواند بپذیرد که درست پیش از آغاز آخرین سال دبیرستان، باید همه‌چیز را پشت سر بگذارد. در این مدت، بداخلاق شده و حتی در روزهای اخیر، گریه هم کرده است. مادرش نمی‌داند چه بگوید که آرامش کند و این ترس در دلش افتاده که شاید پسرش دچار افسردگی شده باشد.

از او پرسیدم که آیا حال ویل همیشه خوب نیست، یا نوسان دارد؟ پاسخ داد که حالش بالا و پایین می‌شود. وقتی به موضوع اسباب‌کشی فکر نمی‌کند، حالش خوب است. شغل پاره وقتی دارد که از آن لذت می‌برد و در کنار دوستانش، کاملاً خوشحال به‌نظر می‌رسد. اما به‌محض آن‌که صحبت از رفتن و جابه‌جایی پیش می‌آید، غمگین می‌شود. گفت که نمی‌داند باید این تغییرات خلقی را جدی بگیرد یا نه.

در پاسخ گفتم که با توجه به آنچه توصیف کرده، به‌نظر نمی‌رسد که ویل افسرده باشد. اما پیشنهاد دادم که در تماس بمانیم، چراکه اگر خلق او از این نوسان بیرون بیاید و حالت پایدار پیدا کند یعنی بیشتر وقتش را در بی‌حالی، بی‌احساسی یا غمگینی بگذراند آنگاه شاید لازم باشد بررسی عمیق‌تری انجام شود. با این حال، آن‌چه تا آن لحظه برایم ترسیم شده بود، نشان می‌داد که ویل به‌طور مشخص و قابل‌درک، از خودِ مسئله‌ی اسباب‌کشی ناراحت است؛ یعنی احساسات او ناراحتی و عصبانیت ریشه در واقعیتی عینی دارند.

دوستم تأیید کرد که دقیقاً همین‌طور است.

به او گفتم که این وضعیت را نه تنها نگران‌کننده نمی‌دانم، بلکه چنین احساساتی را نشانه‌ی سلامت روانی او می‌دانم. برای لحظه‌ای سکوت کرد و با تعجب پرسید که چگونه ممکن است.

توضیح دادم که ناراحت شدن از جابه‌جایی پیش از سال آخر دبیرستان، آن‌هم وقتی که نوجوان در محیطی ریشه دارد و از شرایط خود رضایت دارد، کاملاً طبیعی و حتی لازم است. اگر ویل نسبت به این مسئله بی‌تفاوت بود، آن‌گاه جای نگرانی بیشتری وجود داشت.

گفت که حالا این حرف برایش معنا پیدا می‌کند، اما پرسید که با این‌حال، چگونه می‌تواند به پسرش کمک کند تا از این مرحله عبور کند.

در پاسخ گفتم که دو کار می‌تواند انجام دهد. نخست آن‌که به او اطمینان بدهد واکنشش طبیعی و درست است. همان‌گونه که دیدن این رنج برای یک مادر دشوار است، خود این احساسات نیز برای نوجوان ناآشنا و ناراحت‌کننده‌اند. بنابراین، می‌تواند با بیان این‌که آنچه تجربه می‌کند، منطقی و قابل‌درک است، آرامشی درونی به او ببخشد.
و دوم آن‌که باید خود را برای ادامه‌ی این ناراحتی در ماه‌های آینده آماده کند، دست‌کم تا زمانی که ویل در پاییز در محیط تازه جا بیفتد. به‌جای آن‌که تمام انرژی‌اش را صرف حذف این درد و ناراحتی کند، بهتر است تمرکزش را بر این بگذارد که چگونه می‌تواند به پسرش کمک کند تا با این احساسات کنار بیاید، آن‌ها را بشناسد و راهی برای تحمل‌شان بیابد.​